دسته: داستان
شعر هفته – سفر

سفر زيباست
میدانی، سفر با همسفر زیباست
سفر یک عادت دیرینه، یک رؤیا،
که پایانش گهی پیدا،
گه گنگ است، ناپیداست
برایت خورجینی دارم از شبتاب و فانوس
مبادا ماه خوابش برده باشد،
راه تاریک است .. ناهموار
برایت سفره ای دارم پر از نان، نوش جانت
دور باد از چشمهایت چشم بد، چشم حسود
کاسه ای آب و گلاب
چند برگ سبز، یک سینی، هزاران آرزوی خوب
یک دیوار رویش یادگاری،
یک قفس بی قفل، یک دنیا سپیدی
یک غزل، یک حوض، یک شاعر،
کمی موسیقی و پائیز، یک احساس
یک مصرع برای من، بخوان با من:
“سفر زیباست”
شعر هفته با مهرداد طاهری

در انبوه آسمانخراشهای تا ناکجاآباد بالا رفته،
یک باغچه بماند برای تو
دورش را آجرهای رنگی بچین
چندتایی اطلسی و نیلوفر
و
یک حوض کوچک فیروزه
سهم من باشد برای تو.
چشم بد از تو دور باد
آبی بپوش شگون دارد
هربار دلت تنگ شد
یاکریمها را صدا بزن
رفاقتشان بی منت است
دور باغچه حصاری از شمشاد بکش
نکند غصه سرزده به خانه ات بیاید!
گاهی به آسمان نگاه کن
دعا کن و آرزوئی محال
خدا را چه دیدی، شاید ….!
سهراب بخوان
شاملو را ورق بزن
گاهی نگاهت به در باشد
ناخوانده ترین مهمان
روزی در خواهد زد.
***
سلام ای فردا
ای فرداهای نیامده
ای آرزوهای خشکیده
در گلدانهای دیروز
ای سپیدی های از خواب پریده
ای نافرجام ترین آینده
فردا روز دیگری خواهد بود
برخیز
من تا لمس آرام خوشبختی
خواهم رفت
پارو خواهم زد
تلاطم آهنگین دریا را
گلی خواهم کاشت
مسیر با هم شدن را
یکی شدن را
عاشق شدن را
سلام فردا
ای کودک ِ مانده در
لطافت یک زن
بشکن قرق را
آغاز کن خورشید را
جاری باش
در من غوغا کن
این قله با تو
و
تنها با تو فتح خواهد شد.
مهرداد طاهری – شعر هفته

من از نیرنگ میترسم
من از آتش
صدای جنگ میترسم
من از باران خاکستر
من از آوار میترسم
یکی تنها، یکی دنبال مادر
یک نفر بیجان
یکی خاموش
میترسم
من از دشمن من از فریاد میترسم
صدایم کن
بیا
بگشای در را
و
مرا تیمار کن
من خسته ام .. دلسرد .. آشفته
هوا دلگير
پائیزم
غم انگیزم
بهارم باش با من باش
میترسم، من از آوار میترسم
***
خواب میديدم خدا را
بوی خوب یاس و باران
شاخه نیلوفر و گلدان مریم
خواب میديدم هوای شعر، بوی خاک، رقص آتش و زلف رها را
کودک احساس،
کاج خسته در آغوش باد
پچ پچ ماهی و رود،
خواب میدیدم هم آغوشی دریا و صدف را،
اشک مروارید،
موج و ساحل و قایق،
یکی تیماردار زخم پای پیر ماهیگیر خسته …
خواب میدیدم سپیدی و سیاهی،
اشکها .. لبخندها،
بیم و امید و یأس و لبخند شگفت انگیز مادر
خواب میدیدم، خدایا خواب میدیدم
****
بیا زیبا بیا ناگفته ها را باز گو با من
بیا زیبا بیا راز دلت را باز گو با من
برایت خورجینی از ستاره پیشکش دارم
برایت سینی چای و نبات و نان و ریحان
برایت یک سبد گل
یک بغل احساس دارم
قصه دارم عشق دارم
بوسه و آغوش دارم …
بیا زیبا برایت حرف دارم …
*****
پرنده کاش بگذرد ز بام ما
و آسمان برای ثبت خاطرات خوب ما ستاره ای بیاورد
درخت کاج کوچه، مادری کند برای جوجه سارها
سپید رنگ هر دری
تمام قفلها گشوده و
کسی برای دیگری نمیکشد نشان و خط
پرنده کاش بگذرد ز کوی ما
پرنده کاش بشنود
سفر کند به شهر من
بیاورد نسیم را
به گوش هر مسافری
بخواند از يکی شدن
صدا کند عطارد و ونوس را
ضیافتی به پا کند
پرنده کاش ….
شعر هفته _ مهرداد طاهری

از این لحظه همین ساعت
سیاهی اشک حرمان خشم
نفرین و تباهی حذف
از این ساعت همین لحظه
تبر بر ریشه
زخم تیشه و فریاد سنگ و ریشه
و
سوهان به جان چوب و آهن حذف
شکار بره آهو .. درد .. عصیان .. غم
تفنگ و تیر بر قلب کبوتر حذف
***
اینجا نور لازم
عشق حکم است
عشق لازم
آسمان آبی و مهتاب لازم
عشق کافی نیست، جان لازم نفس لازم
دگر فال بد و احوال بد مردود
پائیز غم انگیز و هوای مبهمش مردود
من اینجا چار فصلش را بهاری
حوض آبی پر ز ماهی
قفس خالی
من اینجا نور میبینم، خدا با ماست، وه زیباست
او با ماست.
***
من از احساس میگویم من از آغاز روئیدن
من از شب .. از رهائی از سکوت خیس یک شبنم
من از پرواز میگویم
نگاهم کن
من از شرقی ترین احساس می آیم
من اینجا آسمانم هر چه باشد باز هم زيباست
اگر طوفان بیازارد نگاه آسمان را،
آسمانم باز هم زیباست
پرستو عاشق طاووس
پیوند شب و نور است
ماهی اشک میریزد
دریا عاشق خرچنگ
دریا نور باران است
“اينجا عاشقی تکلیف هر روز است.”
شعر هفته – مهرداد طاهری

تو را من دوست میدارم
چه فرقی میکند زیبا
اگر رومی اگر زنگی اگر یکرنگ یکرنگی
تو را من دوست میدارم
تو را اندازه لیلی ترین مجنون
تو را هم قد شیرین خوابهای خسرو و فرهاد
دوست میدارم
تو را من دوست میدارم
تو زیبائی فریبائی
پر از رازی
تو اعجازی
سکوتی گاه فریادی
شب و روزم تو در يادی
سپیدی عین خورشيدی
تو خورشیدی، خورشیدی …
تو را من دوست میدارم.
***
یاد سهراب بخیر
روزگاری میگفت: آب را گِل نکنیم!
آب را گِل کردند
چشمه ها خشک، هوا مُرد، زمین بیجان است
رودها خالی شد
باغها خشکیدند
سیره بیشه دور اب رؤیایش شد
کفتر آبادی نای پرواز نداشت
آب نداشت
آب را گِل کردند
آن سپیدار بلند ریشه هایش خشکید
مردم بالادست سفره هاشان بی آب
سفره هاشان بی نان
چه اندوه بدی ..
شاعر خاک و گیاه
شاعر خانه دوست
آی سهراب کجائی …؟!!
آب را گِل کردند
آب را گِل کردند
***
گاهگاهی عشق را مهمان کن
دو سه خط شعر برایش بنویس
استکانی هم چای روی یک میز به اندازه شب ..
عشق مهمان عجيبی است نگاهش زیباست
حرفهائی دارد که پر از زمزمه پاک خداست
وه چه زیباست
چه زیباست
به گمانم که درخت سایه اش بر سر رود تا ابد میماند
سیب را بردار از سینه رود
سیب را قسمت کن
با همه مردم شهر سیب را قسمت کن
گاه می اندیشم که سیاه هم زیباست
این سیاهی که تو بد میدانی که تو بد میخوانی
با سپیدی، سر پیوند و رفاقت دارد
من نهالی دارم میگذارم لب ایوان خیال
تا هوائی بخورد
قاصدک را گفتم که حواسش باشد
نکند باز مترسک
خواب زیبای نهالم را
بر هم بزند
شعر هفته- معصومه شفیعی

رو بهروی زندگی جنگیده ام با اقتدار
کار کشته کرده من را این حریف کهنه کار
مثل زخمی که دهان وا کردنش از شوق نیست
لب به روی خنده وا کردم ولی با حال زار
خاکِ دنیا سخت بود و ریشهام سرسخت شد
ریشه کردم ذره ذره بیخِ ریش روزگار
در دل عاقل شدن دیوانگی را یافتم
گم شدم در لذت دیوانگی دیوانه وار
شیب دنیا گرچه رو به درهی ترید بود
رو به بالا رفتم عمری در زمین شیب دار
ساختن با زندگی یا زندگی را ساختن ؟
ساختم آجر به آجر یک بنای ماندگار
ایستگاهی کوچکم در سینه ی داغ کویر
دلخوشم گاهی به آواز خوش سوت قطار
پینهای سربسته هستم روی دست برزگر
دلخوشم از لمس گندم ها میان کشتزار
در دل دریایی من قطره های دلخوشی
مثل ماهیهای قرمز، کوچکند و بی شمار
▪چند شعر کوتاه از لیلا طیبی (صحرا)

ذهنم،
یوزپلنگی تیز پاست
آه!
بیهوده بود، دویدنهایم…
آییی
غزال وحشی،
کدام کنام آرمیدهای؟!
***
در محاصرهی تنهائیام!
فالِ فنجانِ قهوهام را
بخوان!
***
در اندرونم،
هزار پرندهی آزاد
لانه دارد!
دریغ!
با بال و پرِ زخمی چهکنم؟
***
تو هم برو.
اگر بمانی؛
دیگر آرزویی برایم نمیماند!
***
خانه،
بدونِ تو،
هنوز نفس میکشد،
اما،
محتضریست، رو به مرگ!
***
کابوسهایم را،
رویا کن!
از آمدنت؛
همه چیز بر میآید.
***
کودکی که،
در درونم رشد میکند
دستهایت را
بهانه دارد!
***
آیا به انقراض یوزهای ایرانی،
اندیشیدهای؟!.
به انقراضِ انسانیت
چطور؟!
***
ماه را که چیدم،
آسمان
سگرمههایش در هم رفت.
آه…
چقدر خود خواهم!
▪ چند شعر کوتاه از رها فلاحی

من گرسنهام،
سیر نمیشوم!
هرچه کتاب میخوانم…
***
خوابم نمیگیرد،
عروسکهایم،
هیچ لالایی بلد نیستند…
***
گرچه گفتنش برایم سختست،
اما در حضور ستارهها
من ماه را دوست دارم.
***
دست در دست باد
گلها میرقصیدند
بر تن گلبوتهی یاس،
ماه ایستاده بود به تماشا.
***
کبوترها که میخوابند
آزادی
پر از تنهاییست…
***
من برایت نامه مینوشتم،
تو اما نمیخواندی
یا من نقاشیام بد بود
یا که تو اصلن نامه دوست نداشتی!
***
از بیمهری پاییز
برگها زرد شد،
گنجشکها دلخوش به بهارند…
کتاب “هم قدم با مرگ” مجموعه اشعار “دریا حلبچه ای” منتشر شد

کتاب “هم قدم با مرگ” مجموعه اشعار “دریا حلبچهای” با ترجمهی “سعید فلاحی” شاعر، نویسنده و مترجم چاپ و منتشر شد.
اشعار این شاعر را برای نخستین بار “سعید فلاحی” به فارسی ترجمه و در ایران و جهان منتشر کرده است.
این کتاب به همت “شهرام فروغیمهر” مدیر انتشارات هرمز و ویراستاری “لیلا طیبی” در هزار نسخه و ۸۶ صفحه به دوتداران شعر معاصر اقلیم کردستان ارائە شده است.
پیش از این کتاب، شش کتاب دیگر از شاعران اقلیم کردستان به نامهای “ابراهیم اورامانی”، “کژال ابراهیم خدر” و “تنها محمد” توسط “سعید فلاحی” (زانا کوردستانی) به فارسی ترجمه و منتشر شده بود.
بانو “روبار عبدالطیف مولود عبدالکریم” مشهور به “دریا حلبچهای” (به کُردی: دەریا هەڵەبجەیی) شاعر معاصر کُرد زبان، زادهی ۲۸ فوریه ۱۹۷۰ میلادی در محلهی سهرای شهر حلبچه در اقلیم کردستان است.
او هماکنون معلم است و در پنجمین فستیوال هنری گەلاوێژ سلیمانیه (معتبرترین رویداد فرهنگی اقلیم کردستان) جایزهی رتبهی سوم بخش شعر را دریافت کرد و تاکنون سه مجموعه شعر از او چاپ و منتشر شده است.
چَش وَ تَش؛ ۱۵ نوشتار درباره زبان، فرهنگ و مردم جنوب مرکزی ایران

کتاب «چَش وَ تَش؛ ۱۵ نوشتار درباره زبان، فرهنگ و مردم جنوب مرکزی ایران» منتشر شد.
امیرحسین نوبهار ، شایان تدین و مصطفی ملتفت سه نویسنده این اثر هستند و کتاب توسط نشر سنجاق در تهران به چاپ رسیده و به دو صورت چاپی و الکترونیک منتشر شده است.
کتاب چش و تش شامل مقالاتی درباره فرهنگ، زبان و مردم جنوب مرکزی ایران و کرانهها و پسکرانههای خلیج فارس است که در بین سالهای ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۰ نگارش شده است.
در فصل اول کتاب چش و تش، چهار مقاله شامل بحثهایی درباره زبان محلی منطقه چاپ شده است.
فصل دوم مقالاتی را درباره مردم، جامعه و تاریخ جنوب مرکزی ایران در بر میگیرد.
در فصل سوم این کتاب، مقالههایی پیرامون ادبیات منطقه جنوب مرکزی ایران؛ و در فصل پایانی، مسائلی درباره نسبت فرهنگ ملی و فرهنگهای بومی مطرح شده است. طراحی جلد اثر با امین نوبهار بوده است.
سه دوست نویسنده
امیرحسین نوبهار اهل گراش، دانشآموخته علوم سیاسی از دانشگاه شیراز و دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه سیاسی در دانشگاه علامه طباطبایی است. پیش از این یادداشتها و تحلیلهایی از او درباره مسائل ایران در روزنامههای شرق، فرهیختگان و فرهنگ سدید منتشر شده است. شایان تدین اهل شهر لمزان بندر لنگه و دانشآموخته مطالعات هنرهای بصری از دانشگاه بولونیا ایتالیا است. نوشتههای او در سالهای گذشته اغلب حول محور سینما، بهخصوص سینمای جنوب ایران بوده است. مصطفی ملتفت، معلم، مدرس دورههای روانشناسی و فلسفه و دانشآموخته روانشناسی بالینی از دانشگاه آزاد شیراز است. او سالها در مطبوعات محلی اوز به عنوان نویسنده و مصاحبهگر حضور داشته است.
رونمایی از کتاب «چَش وَ تَش» در بستک
در مراسمی با حضور اهالی فرهنگ، ادب، هنر و جمعی از نویسندگان و علاقمندان، از کتاب «چَش و تَش» نوشته امیرحسین نوبهار ، شایان تدین و مصطفی ملتفت در شهرستان بستک رونمایی شد.
محمّدی زاده رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بستک با ستودن این اثر بیان داشت: اثر مشترک ۳ نویسنده فرهیخته جوان که به مباحث فرهنگ بومی با رویکرد تحلیلی داشته اند را نشان از شناخت دقیق و درک موضوعات فرهنگ مشترک دانست.
ایشان در رابطه با این کتاب گفت: کتاب تحلیلی پژوهشی «چَش و تَش» یا «نگاه در آتش» به موضوع فرهنگ مردم جنوب ایران پرداخته است و مقالات این کتاب زبان، ادبیات و جامعه جنوب را با شیوهای همهفهم معرفی شده کرده است.
وی افزود: مطالب مطرح شده در این کتاب مربوط به جنوب مرکزی ایران شامل بخشهایی از فارس، هرمزگان، بوشهر و کرمان است که یکی از نقاط ثقل فرهنگی در کناره خلیج فارس به حساب میآید.
محمدی زاده اشاره کرد: این کتاب دروازهای به جهان رازآلود و ناشناخته کرانه ها و پسکرانههای خلیج فارس گشوده است که از این رو میتوان «چَش و تَش» را یک اثر متفاوت در مطالعات خلیج فارس دانست. این اثر جستارهایی درباره زبان، موسیقی، تجارت، تاریخ و ادبیاتِ مردمان جنوب در بر داشته است.