دسته: طعم گس شعر ، معرفی زنان شاعر هرمزگان
شعر هفته – اینروزها

کنج ایوان دلم
تنهائی
گاه و بیگاه سرک میکشد و میخندد
حالم اصلا خوش نيست
کودکی بود درون قفس احساسم که به یک،
چشم بر هم زدنی
طفلکی پیر شد و خانه نشین،
چشمها کمسو تر،
روزگارش تاریک
ساعت دیواری زنگ پایان زمان را چه هنرمندانه
به نوائی آرام مینوازد گاهی
حالم اصلا خوش نيست بیقرار است دلم
مضطرب
گیج
مشوّش
حساس
طفلکی این دل هم دل دارد!
شعر هفته – این شبها

امشب از آن شب هاست
نیمه ای از رخ ماه، خسته و ژولیده
نیم دیگر خواب است چهره اش ناپیداست
تاب مهتاب که آویزان بود از رخ شب،
دیگر آن بالاها
نه کسی حوصله دارد نه دلی مانده نه هیچ
قلمی بود کمی ذوق هزاران کلمه
به فنا رفت همین ذره که دنیایم بود
امشب از آن شب هاست
ته فنجان خبری نیست که نيست
قهوه را نوشیدم
همه تلخی و شَرنگ، همه تاریکی بود
خواب را هجّی کن
خواب تسکین و بلاگردان است
خواب زیباست اگر
قهوه ات تلخ ولی
روزگارت شیرین روزگارت زیبا
عشق هم باشد همسایه دیوار به دیوار دلت
امشب از آن شب هاست …
شعر هفته – شعر گفتم

من نمیدانم چرا شاعر شدم
خواب بودم،
کودکی، آن خانه، آن حوض الفباء
یک نفر من را صدا میزد، نمیدانم که بود!
چشم وا کردم
هزاران حرف، صدها جمله، ماضی و مضارع
گیج بودم منگ
میچرخید دنیا دور اعصابم، خدایا!
یک بيابان بی حواسی، یک بغل آشفتگی
من نمیدانم چرا شاعر شدم!
واژه ها را جمع میکردم، دوتا فعل و …
مگر شاعر شدن این است؟
کمی احساس دزدیدم
کمی عطر هوا را
ذره ای دیوانگی را صرف کردم
شعر گفتم
شعر گفتم …
شعر هفته – خاکستری

اصلا به من چه گاهگاهی حال من خوش نیست
یا شعرهایم خسته و خاکستری رنگ است
با استکانی چای و فنجانی پر از احساس
عاشق شدن گاهی پر از رنگ
و
شبی هم آه، بی رنگ است
اصلا چه فرقی میکند گلدان پای حوض
پژمرده باشد زرد باشد خواب باشد
پیراهنم آبی است، رنگ سال اما نیست
بگذار از مُد رفته باشد، هر چه باشد
من رنگ شب را دوست دارم روز هم زیباست
مهتاب را هم دوست دارم
چون که عمری است
معشوقه بی ادعای موج و درياست
اصلا بیا یک چند روزی ساده باشیم
من سادگی را دوست دارم
ساده زیباست
شعر هفته – برای تو

اصلا همین حوض و همین خانه برای تو
بوی گلاب و عطر نارنج و حیاطش هم برای تو
اصلا تمام برگهای قرمز پائیز … یادم رفت
ایوان برای تو صدای نم نم باران برای تو
کوچه برای تو همان چتر قشنگ یادگاری هم برای تو
یک شال گردن میگذارم گوشه دیوار،
نو نیست اما دوستش دارم .. برای تو
گلدان برای تو .. حصیر و جانماز و مُهر بی بی هم برای تو
یک نیمکت هم داشتیم، آنهم برای تو
یک جفت مینا، طفلکی ها دوستت دارند، آزادشان کن خواستی،
باشد برای تو
یک مشت پول نو، هزار و یک دعای خیر
یک جلد قرآن نفیس، آنهم برای تو
اصلا تمام روزهای خوب این دنیا برای تو .. برای تو
انصاف هم خوب است من هم سهم میخواهم
عمرم برای تو
اما
تو … برای … من
شعر هفته – سفر

سفر زيباست
میدانی، سفر با همسفر زیباست
سفر یک عادت دیرینه، یک رؤیا،
که پایانش گهی پیدا،
گه گنگ است، ناپیداست
برایت خورجینی دارم از شبتاب و فانوس
مبادا ماه خوابش برده باشد،
راه تاریک است .. ناهموار
برایت سفره ای دارم پر از نان، نوش جانت
دور باد از چشمهایت چشم بد، چشم حسود
کاسه ای آب و گلاب
چند برگ سبز، یک سینی، هزاران آرزوی خوب
یک دیوار رویش یادگاری،
یک قفس بی قفل، یک دنیا سپیدی
یک غزل، یک حوض، یک شاعر،
کمی موسیقی و پائیز، یک احساس
یک مصرع برای من، بخوان با من:
“سفر زیباست”
شعر هفته با مهرداد طاهری

در انبوه آسمانخراشهای تا ناکجاآباد بالا رفته،
یک باغچه بماند برای تو
دورش را آجرهای رنگی بچین
چندتایی اطلسی و نیلوفر
و
یک حوض کوچک فیروزه
سهم من باشد برای تو.
چشم بد از تو دور باد
آبی بپوش شگون دارد
هربار دلت تنگ شد
یاکریمها را صدا بزن
رفاقتشان بی منت است
دور باغچه حصاری از شمشاد بکش
نکند غصه سرزده به خانه ات بیاید!
گاهی به آسمان نگاه کن
دعا کن و آرزوئی محال
خدا را چه دیدی، شاید ….!
سهراب بخوان
شاملو را ورق بزن
گاهی نگاهت به در باشد
ناخوانده ترین مهمان
روزی در خواهد زد.
***
سلام ای فردا
ای فرداهای نیامده
ای آرزوهای خشکیده
در گلدانهای دیروز
ای سپیدی های از خواب پریده
ای نافرجام ترین آینده
فردا روز دیگری خواهد بود
برخیز
من تا لمس آرام خوشبختی
خواهم رفت
پارو خواهم زد
تلاطم آهنگین دریا را
گلی خواهم کاشت
مسیر با هم شدن را
یکی شدن را
عاشق شدن را
سلام فردا
ای کودک ِ مانده در
لطافت یک زن
بشکن قرق را
آغاز کن خورشید را
جاری باش
در من غوغا کن
این قله با تو
و
تنها با تو فتح خواهد شد.
مهرداد طاهری – شعر هفته

من از نیرنگ میترسم
من از آتش
صدای جنگ میترسم
من از باران خاکستر
من از آوار میترسم
یکی تنها، یکی دنبال مادر
یک نفر بیجان
یکی خاموش
میترسم
من از دشمن من از فریاد میترسم
صدایم کن
بیا
بگشای در را
و
مرا تیمار کن
من خسته ام .. دلسرد .. آشفته
هوا دلگير
پائیزم
غم انگیزم
بهارم باش با من باش
میترسم، من از آوار میترسم
***
خواب میديدم خدا را
بوی خوب یاس و باران
شاخه نیلوفر و گلدان مریم
خواب میديدم هوای شعر، بوی خاک، رقص آتش و زلف رها را
کودک احساس،
کاج خسته در آغوش باد
پچ پچ ماهی و رود،
خواب میدیدم هم آغوشی دریا و صدف را،
اشک مروارید،
موج و ساحل و قایق،
یکی تیماردار زخم پای پیر ماهیگیر خسته …
خواب میدیدم سپیدی و سیاهی،
اشکها .. لبخندها،
بیم و امید و یأس و لبخند شگفت انگیز مادر
خواب میدیدم، خدایا خواب میدیدم
****
بیا زیبا بیا ناگفته ها را باز گو با من
بیا زیبا بیا راز دلت را باز گو با من
برایت خورجینی از ستاره پیشکش دارم
برایت سینی چای و نبات و نان و ریحان
برایت یک سبد گل
یک بغل احساس دارم
قصه دارم عشق دارم
بوسه و آغوش دارم …
بیا زیبا برایت حرف دارم …
*****
پرنده کاش بگذرد ز بام ما
و آسمان برای ثبت خاطرات خوب ما ستاره ای بیاورد
درخت کاج کوچه، مادری کند برای جوجه سارها
سپید رنگ هر دری
تمام قفلها گشوده و
کسی برای دیگری نمیکشد نشان و خط
پرنده کاش بگذرد ز کوی ما
پرنده کاش بشنود
سفر کند به شهر من
بیاورد نسیم را
به گوش هر مسافری
بخواند از يکی شدن
صدا کند عطارد و ونوس را
ضیافتی به پا کند
پرنده کاش ….
شعر هفته _ مهرداد طاهری

از این لحظه همین ساعت
سیاهی اشک حرمان خشم
نفرین و تباهی حذف
از این ساعت همین لحظه
تبر بر ریشه
زخم تیشه و فریاد سنگ و ریشه
و
سوهان به جان چوب و آهن حذف
شکار بره آهو .. درد .. عصیان .. غم
تفنگ و تیر بر قلب کبوتر حذف
***
اینجا نور لازم
عشق حکم است
عشق لازم
آسمان آبی و مهتاب لازم
عشق کافی نیست، جان لازم نفس لازم
دگر فال بد و احوال بد مردود
پائیز غم انگیز و هوای مبهمش مردود
من اینجا چار فصلش را بهاری
حوض آبی پر ز ماهی
قفس خالی
من اینجا نور میبینم، خدا با ماست، وه زیباست
او با ماست.
***
من از احساس میگویم من از آغاز روئیدن
من از شب .. از رهائی از سکوت خیس یک شبنم
من از پرواز میگویم
نگاهم کن
من از شرقی ترین احساس می آیم
من اینجا آسمانم هر چه باشد باز هم زيباست
اگر طوفان بیازارد نگاه آسمان را،
آسمانم باز هم زیباست
پرستو عاشق طاووس
پیوند شب و نور است
ماهی اشک میریزد
دریا عاشق خرچنگ
دریا نور باران است
“اينجا عاشقی تکلیف هر روز است.”
شعر هفته – مهرداد طاهری

تو را من دوست میدارم
چه فرقی میکند زیبا
اگر رومی اگر زنگی اگر یکرنگ یکرنگی
تو را من دوست میدارم
تو را اندازه لیلی ترین مجنون
تو را هم قد شیرین خوابهای خسرو و فرهاد
دوست میدارم
تو را من دوست میدارم
تو زیبائی فریبائی
پر از رازی
تو اعجازی
سکوتی گاه فریادی
شب و روزم تو در يادی
سپیدی عین خورشيدی
تو خورشیدی، خورشیدی …
تو را من دوست میدارم.
***
یاد سهراب بخیر
روزگاری میگفت: آب را گِل نکنیم!
آب را گِل کردند
چشمه ها خشک، هوا مُرد، زمین بیجان است
رودها خالی شد
باغها خشکیدند
سیره بیشه دور اب رؤیایش شد
کفتر آبادی نای پرواز نداشت
آب نداشت
آب را گِل کردند
آن سپیدار بلند ریشه هایش خشکید
مردم بالادست سفره هاشان بی آب
سفره هاشان بی نان
چه اندوه بدی ..
شاعر خاک و گیاه
شاعر خانه دوست
آی سهراب کجائی …؟!!
آب را گِل کردند
آب را گِل کردند
***
گاهگاهی عشق را مهمان کن
دو سه خط شعر برایش بنویس
استکانی هم چای روی یک میز به اندازه شب ..
عشق مهمان عجيبی است نگاهش زیباست
حرفهائی دارد که پر از زمزمه پاک خداست
وه چه زیباست
چه زیباست
به گمانم که درخت سایه اش بر سر رود تا ابد میماند
سیب را بردار از سینه رود
سیب را قسمت کن
با همه مردم شهر سیب را قسمت کن
گاه می اندیشم که سیاه هم زیباست
این سیاهی که تو بد میدانی که تو بد میخوانی
با سپیدی، سر پیوند و رفاقت دارد
من نهالی دارم میگذارم لب ایوان خیال
تا هوائی بخورد
قاصدک را گفتم که حواسش باشد
نکند باز مترسک
خواب زیبای نهالم را
بر هم بزند