شعر هفته / افسانه راز

ارسال شده در ۱ مرداد ۱۴۰۲، توسط افسانه راز

به بند بند غزل هایم اعتماد نداشت

به متن این همه تاویل اعتقاد نداشت

به این قلم که همیشه به نرخ روز خوش است

به قدر باور یک واژه هم سواد نداشت

که خط به خط مرا پشت هم ندیده گرفت

نگاه خسته و سردی که امتداد نداشت

نشسته پای غرورش کنار جدول خود

برای جمله ی ” من “ظاهرا مداد نداشت

منی که گم شده بودم کنار بودن او

و اتفاق عجیبی که او به یاد نداشت

شبی که باعث صدها هزار قافیه شد

اگر چه خاطره فریاد زنده باد نداشت

به این نتیجه رسیدم که بغض پنجره هم

تمایلی به نفس های سرد باد نداشت

ترجمه کتاب ” ای که از درخت بالا می روی” در بندرعباس

ارسال شده در ۲۴ تیر ۱۴۰۲

کتاب ” ای که از درخت بالا می روی” نوشته توفیق الحکیم تازه ترین ترجمه دکتر فاطمه مدنی مترجم و هنرمند تئاتر هرمزگان است که توسط نشر روشن کلمه منتشر شده است.

پیش از این “نمایشنامه دیوارها”، “آنتیگونه خشمگین”، “حمام بغدادی”، “من یوسفم و این برادرم است” توسط فاطمه مدنی ترجمه و چاپ شده است.

نمایشنامه “فیل پادشاه” و “قهوه خانه شیشه ای” نوشته سعدالله ونوس از این مترجم نیز آماده چاپ است.

گفتنی است: دکتر فاطمه مدنی سربارانی ۴۱ ساله دانش آموخته رشته تئاتر آمریکای لاتین از دانشگاه ایالتی آریزونای آمریکا و ساکن بندرعباس است که در زمینه پژوهش و ترجمه و تدریس تئاتر فعالیت می کند.

سه شعر کوتاه از رها فلاحی

ارسال شده در ۱۰ تیر ۱۴۰۲، توسط رها فلاحی

سیاه، قرمز، سبز،

آبی، بنفش، زرد،

رنگین کمانی در جعبه!.

***

کبوتری در شعرهایم،

  لانه کرده است!

من به پرواز در خواهم آمد…

***

خورشید که سر می‌زند،

ماه

با ستارگان چه خوابی می‌بینند؟!

داستان کوتاه “بازیگر”

ارسال شده در ۳ تیر ۱۴۰۲، توسط زانا کوردستانی

بهتر از این نمی‌شود! برق وصل شد؛ همین را ضبط می‌کنیم!

مَرد در قفسه‌ی سینه‌اش، دردی را احساس کرد. مچاله شد. خودش را جمع و جور کرد و از کف سِن بلند شد.

کارگردان عاصی و عصبی از قطع ناگهانی برق سالن، دستی روی شانه‌‌ی بازیگر زد و گفت: خیلی طبیعی مُردی! همین رو تکرار کن تا صحنه رو دوباره ضبط کنیم.

***

بی‌اعتنا به درد قفسه سینه‌اش، دیالوگ‌اش را تکرار کرد و زمین خورد. صدای کفِ چوبی سِن بلند شد و مَرد بر روی آن آرام گرفت.

صدای تشویق و هورا و آفرین گفتن‌های پشت صحنه فضای سالن را پُر کرد.

بازیگر دیگر بلند نشد. بسیار زیبا و هنرمندانه مُرده بود.

داستان کوتاه – اعلان

ارسال شده در ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، توسط زانا کوردستانی

– ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم!

– ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش بکنی؛ گفته باشم!

– وقتی پول نباشه خوب نیست دیگه! نمیشه، چه گلی به سرم بگیرم تو میگی؟! برم دزدی!؟ برم راهزنی؟!

– آره! برو! هر کاری که می‌تونی بکن، اصلن برو آدم بکش ولی باید هر طور شده جور کنی!

مرد سر جایش میخکوب شد. انگار که یک پارچ آب یخ بر رویش ریخته باشند. ساکت و سردرگم مانده بود. مات و مبهوت به زنش و در‌ بسته‌ی اتاق دخترش نگاهی انداخت. لحظاتی بعد، کت رنگ و رو رفته‌اش را از روی رخت‌آویز، به چنگ کشید و بیرون زد.

دخترک از پشت پنجره، رفتن پدرش را تماشا می‌کرد. دستی به روی سینه‌اش گذاشت و محکم فشار داد. انگار که چیزی راه گلویش را گرفته باشد، برای نفس کشیدنی به تقلا افتاد. قلبش به کندی می‌زد و هر آن امکان ایست داشت. پرده را انداخت و گوشه‌ای کز کرد. موهای شلخته و خرمایی‌اش، تمام صورتش را پنهان کرده بود. در اتاق دیگر، مادرش، سیگاری روشن کرد و تف به بخت و اقبال نحس‌اش انداخت.

***

میانه‌ی راه، مرد چشمش، به اعلانی چسبیده به دیوار، افتاد. این پا و آن پایی کرد و اطرافش را نگاهی انداخت. کسی نبود. کاغذ را از دیوار کند و داخل جیب کت‌اش چپاند.

***

چند روز بعد مرد برگشت. در را باز کرد و وارد حیاط شد. در حالی که یک دستش را به دیوار گرفته بود تا تعادل‌اش را از دست ندهد؛ با خوشحالی فریاد زد: رویا! پول آوردم! پول! دیگه می‌تونیم قلب سحر رو عمل کنیم.

زن و دخترش با خوشحالی به استقبالش رفتند. سحر دست دور کمر پدر انداخت. جای بخیه‌های مرد به درد آمد.

چند شعر کوتاه از لیلا طیبی

ارسال شده در ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، توسط لیلا طیبی

من،،،

آفتابگردانم!

وقتی خورشید من نباشد

دل به هیچ چراغ هرزه‌ای نمی‌بندم!

پا به ماه‌ست ذهنم،

خیالت را!

چه وقت کودک آمدنت؛

  -پا به خانه‌ام بگذارد؟!

آه،،،

ای سببِ دلتنگی‌های من

کاش، از قاب عکس

بیرون می‌زدی!

بی‌کَس و کارم اما؛

به مهمانی گنجشک‌ها،

دعوتم!

سنجاقکِ بازیگوش،

تصویرِ ماه را

مخدوش کرد…

برکه،،، از خشم لرزید!

ماه را؛ من بر می‌دارم،

و تو،

سبدی ستاره بچین

در وعدگاه به کارمان می‌آید!

شعر هفته – رها فلاحی

ارسال شده در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲، توسط رها فلاحی

ماه که خوابید،

سوسوی ستاره‌ها،

تنها دلخوشی آسمان شد.

***

شب، ستاره‌ها می‌درخشند،

اما چشم‌های تو

دیدنی‌ست!.

***

مداد رنگی‌هایم را،

رنگ به رنگ می‌کشم بر کاغذ…

مداد سیاه می‌خندد!

آه،،، دنیا به اندازه کافی سیاه‌ست،

از تو بیزارم”…

مجموعه “چی چی کا”های هرمزگان متولد شد

ارسال شده در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲

مجموعه ۷ جلدی “چی چی کا” افسانه ها و قصه های سرزمین پر هنر هرمزگان چاپ و منتشر شد.

به گزارش آوای دریا ، این اثر ارزشمند و نوستالژی به قلم قابل احترام “یوسف ملایی” از پژوهشگران برجسته فرهنگ عامه و “صغری میرشکاری” از هنرمندان این جغرافیای زرخیز به روایت بانوی مغستان- سکینه فیروززاده- برای نخستین بار چاپ و منتشر شد.

گنجینه ای بس گرانبها، به نام های: “محمدک دارچین”،”انار پرون”، “اسپ عاشک”، “استک پلکو”، “جهان تیغ”،”ملک محمد” و “هاشلو و شلمی” در مجموع بالغ بر ۱۳۰۰ صفحه در قطع رقعی با طراحی داخلی دلپذیر، طراحی جلد جالب برگرفته از المان های جنوب، با رنگ بندی الهام گرفته از روان شناسی افسانه ها به همت نشر پرافتخار “سمت روشن کلمه” در اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۲ چاپ و بازار کتاب استان را پرحرارت کرد. هر مجموعه به صورت مجزا در دو بخش به زبان شیرین پارسی و به گویش دریا با اعراب گذاری و همچنین فرهنگ واژگان خلق شده است. پدیدآورندگان قدرشناس هر کتاب را به قشر خاصی از جامعه اهدا کرده اند که در نوع خود قابل تحسین است. مثلا در پیشکش کتاب خاطره انگیز “ملک محمد” اینگونه آمده است: پیشکش به ساکنان متمدن ترین سرزمین دنیا، پهنه مقدسی به نام”ایران زمین” از خلیج فارس تا خزر و سایر ملل گستره گیتی! یا پژوهشگر پرتوان و نیک اندیش کتاب جذاب “جهان تیغ” در آغاز بدین سان آنرا تقدیم کرده است:  به پاس مهربانی و وجود سبز فرزندان فرهیخته زادگاهم- هرمزگان زرین و ایرانیان اندیشمند، این اثر به محضر درخشان فرهنگیان، هنرمندان، اهالی رسانه و مفاخر کشور عزیزم پیشکش می شود.

هر مجموعه نیز مقدمه متفاوت و دلپسندی دارد. به عنوان مثال در شروع “هاشلو و شلمی” چنین جذاب و شگفتانه از قصه سخن رفته است: قصه ها، غصه ها را می کاهند. قارقار کلاغ ها هم قصه اند. کوکوکوی فاخته ها، قصه دیگریست. ما متولد می شویم که داستان زندگی مان، تکراری نباشد. قصه ها این فرصت را ایجاد می کنند تا متفاوت تر باشیم. هر چیزی که به ما لذت بدهد، قصه ای دارد. طبق دریافت پژوهشگران، اغلب انسان های فرهیخته، به آثار داستانی علاقه ی زیادی نشان می دهند.  قصه ها ما را به یک دنیای رویایی بزرگ تری می برند. جایی که هیجان بیشتری هست. در قصه ها از زبان سیمرغ و دیو، از زبان روباه و درخت سخن می شنویم و این اوج جذابیت است. قصه ها ما را به ماجرا جویی می برند، به ما می آموزند که در زندگی دیگران سرک نکشیم. دیگران را تحقیر نکنیم. مغرور نباشیم و حسادت نورزیم. قصه ها به ما قدرت شبیه سازی، خیال پردازی، خردورزی و توسعه انسانی می دهند. قصه گویی مساعدت می کند تا تفاهم بین نسلی ایجاد شود و از شکاف بین فرزندان و والدین که یک معضل بسیار بزرگ جوامع فعلی است جلوگیری بعمل آید. مهارت زندگی در اکنون و آینده، محصول توجه به قصه ها است. انتقال حجم فراوانی از مطالب اخلاقی تنها توسط قصه ها امکان پذیر است و زبان عادی و علمی این توانایی را ندارد. بار آموزش پیشتر بر دوش قصه ها بود و کارشناسان معتقدند: قصه اولین سند تفکر جمعی بشر و بهترین ابزار آموزش تفکر است. همچنین وجود استعاره‌ها و نمادها در قصه‌ها، قدرت تفکر کودک را افزایش می‌دهد. بنابراین باید جایگاه قصه ها همچنان در بین جوامع حفظ شود و از آن ها به عنوان یک میراث معنوی جانانه حفاظت شود.

پشت جلد هر اثر هم برشی از داستان آمده است که مخاطب را مشتاق تر می کند تا قصه را با دل و جان دنبال کند. در پشت عاشقانه های کتاب “انار پرون” این برش هیجان انگیز آمده است: در عصرگاهی زیبا که نسیم خنکی هم می وزید مادر سه پایه ای زده بود و موهایش را شانه می زد. پسر با اسب نیز از همان جاده می گذرد. مادرش را می بیند. دلباخته زیبایی او می شود. نه یک دل، بلکه هزار دل، عاشق مادرش می شود. زیبایی سحر انگیز مادرش موجب می شود تمام سفر را به او فکر کند و در بازگشت می آید و جلو خانه پدر می افتد. رئیس کاروان که او را بزرگ کرده بود گفت: وای، خدای من! چه اتفاقی برای پسرم افتاده است؟ از او پرسیدند: چه شده، چه چیزی دیده ای؟ آنها به خیال اینکه پسر، جن زده ده است. پسر بالاخره موضوع را می گوید که دختری را در فلان جا، کنار جاده دیده و عاشقش شده است. یا حالا او را برایم خواستگاری کنید یا اینکه خودم را می کشم.

پشت جلد محمدک دارچین نیز آمده است: هسته یه محمدکی، یه محمدک، داری اچی. یه روز رو بی دارچیدن، دیدی یه مرگ زیر یه درخت گپی،نشته.رو دار بچینت. چهمی کو، بعد دیدی یه تخم گپی، هما تخمی واگه، بردی بی پی پادشاه. وزیری دیی بی یه، اگی: اواتم ببرم سوغات بی پادشاه. بردی تحویل پادشاهیکه. کندی، چاهی، برنجی، مشتی چیزی شودا بی یه و هوند. روز دگه؛ اگی: الا ارم بلکه انروزم دگه پیدامکه. روز بعد که هوند دیدی مرگ نشتن که تخم بکنتا؛محمدک اگی: هم مرگ اگرم ابرم ادمی، کیف اکنتا پادشاه. رو، پای همی سیمرگی داشت. تا پاشه داشتی، پری زه، بلندیکه بی محمدک، بردی توی یه شهر دگه، تووی کوچه موچه ای کردیدی. محمدک نگاهیکه اگی: …

از یوسف ملایی تا کنون ۶ سال متوالی ” گاه شمار اختصاصی هرمزگان”- اولین اثر ارزشمند ثبت شده مکتوب هرمزگان در آثار معنوی ایران، کتاب” ملی پوشان و ترین های تاریخ ورزش هرمزگان”- نخستین کتاب ورزشی هرمزگان، مرواریدی به نام منصور- گرامی داشت زنده یاد استاد منصور نعیمی؛ درخت- دوست دیرینه، نخل های بی سر، یادداشت های پراکنده، کتاب کودک سبز بانمک و مجموعه قصه ها و افسانه های بومی “محمدک دارچین”، “ملک محمد”، “هاشلو و شلمی”، “انار پرون”، “جهان تیغ”، “استک پلکو”و “اسپ عاشک” چاپ شده و کتاب کودک ” بهترین مادر جهان” و سفرنامه ” کشمیر، ایران کوچک” آماده چاپ است. وی همچنین آثار و اهداف بسیار ارزشمندی جهت درخشش در آسمان فرهنگ و ادب این اتمسفر عاشقانه دارد.

گذری بر زندگی و اشعار بانو روژ حلبچه‌ای شاعر کُرد عراقی

ارسال شده در ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲، توسط زانا کوردستانی

بانو “روژ محمد لایق حسن” مشهور به “ڕۆژ هەلەبجەای” در سال ۱۹۷۲ میلادی در شهر حلبچه به دنيا آمد و اکنون ساکن سلیمانیه، و معلم زبان کردی است.

وی که از نسل چهارم شاعران نوگرای کوردستان است، بیش از بيست سال، در زمينه‌ی ادبيات کردی فعاليت دارد، و در دو دوره، برنده‌ی جايزه‌ی جشنواره‌ی گلاويژ  شده است.

▪کتاب‌شناسی:

– شبح رد پای يک اندوه – ۱۹۹۸

– نه صدای دروازه‌ای، نه خویشاوندی کسی – ۲۰۰۰

– تا خواب روشن است بخواب – ۲۰۰۳

– او مناجاتی است در چشم‌ها – ۲۰۰۶

– پاييزی که پالتويی زمستانی به تن دارد – ۲۰۰۸

– موطنم، سرزمینی بیمار است – ۲۰۱۷

***

چون زنی یاغی بشود،

قطره به قطره، اشک‌هایش را

میان زنبیل‌اش می‌گذارد و

تنهایی را می‌فروشد

برای معشوقه‌ای!!

شعر هفته – معصومه شفیعی

ارسال شده در ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، توسط معصومه شفیعی

آتش‌ فشان  از  آتشِ  فندک  نمی‌ترسد

مرد نبرد از توپ و  نارنجک  نمی‌ترسد

هرکس برای زندگی تا پای جان جنگید

از جنگ با یک مشکل کوچک نمی‌ترسد

جسمی که زیر چرخ‌های  زندگی مانده

از  له‌ شدن  زیر  تَن  غلتک   نمی‌ترسد

گوشی که پر شد با هیاهوی مترسک‌ها

از  خنده‌های  مضحک  دلقک  نمی‌ترسد

سیلی‌خور دنیا شدم اما  هراسی نیست

روی کبود ازدرد مشت و چَک نمی‌ترسد

در این سرای رنج و وحشت،ذره‌ای دیگر

چشمان بی‌خواب من ازبختک نمی‌ترسد

آن کس که روی تیغ دنیا  باله  می‌رقصد

از  تیزی شمشیر  غم ، بی‌شک  نمی‌ترسد

newsletter

عضویت در خبرنامه

زمانی که شماره جدید منتشر شد، ما شما را با خبر میکنیم!