دسته: داستان
شعر هفته – همان یک نفر

یک نفر باید باشد که بگوید دوستت دارد و
شبها بنشیند و بخواند
و کتابی را
بردارد و آرام آرام قصه ای ساز کند
و بریزد نور در کاسه شب
بِگذارد سیبی در دل شب
من اگر خوابم برد چادر مادر را روی رؤیاهایم پهن کنید
حس خوبی است که شب باشد و آواز بنان باشد و یک چای …
شاپرک دلتنگ است .. شاپرک منتظر است
کهنه عشقی داشت اما چند سالی است که تنها شده
چشمش به در خانه سفید و خبری نیست، خدایا!!!!
یک نفر نيست که آغاز کند مصرع شب را
قصه را پایان نیست
قصهگو خوابش برد!
شعر هفته – خانه

گاه می اندیشم که چرا خانه ما سقف نداشت
سقف این خانه شبی تاریک و
یک شب از نور و غزل جاری بود
دختر همسايه .. چشم در چهره مهتاب بدنبال چه میگشت، بگو!
دخترک موهایش رنگ شب بود، پر از تنهائی
گاه شعری میگفت
گاه شعری میخواند
و چه رندانه غزل را سر هر کوچه به عابر میداد
داد میزد: مردم .. بشتابید که امروز هوا بارانی است
و پرستو سبدی یاس به هر مرد و زنی خواهد داد
پرستو زیباست
قلب دارد چه سپید
فکر دارد چه بلند
او هم عاشق خواهد شد، چه قشنگ!
گاه می اندیشم که اگر خانه ما سقف نداشت،
لااقل جذبه آرامی داشت که پرستو را عاشق میکرد.
شعر هفته – به امید دیدار

مادرم خوابیده
خواب خدا میبيند
عصر پائیزی و برگ
خش خش خاطره ها
شوق پرواز
دو بال
به اميد دیدار
حوض خالی
دو سه ماهی
پرش فواره
ابدیت دست در دست خدا
کودک از کوچه صدا میزند و
یک سبد یاس سپید هدیه آورده برای مادر
بوی عطر گل یاس
بوی احساس .. شمیم باران
چای در سفره
و
نان بوی عجیبی دارد
سادگی عادت ماست
سادگی درس نخست، مشق شب
سادگی پیشه ماست
به امید دیدار
روزها میگذرند .. من و تو میمانیم
من و تو با هم گل می کاریم
باغچه منتظر است
نور را بردار
مهمان داریم.
شعر هفته – چینی نازک تنهائی

برهوتی است دلم
نه کسی می آيد، نه کسی میخواند
نه کسی حوصله دارد بنشیند
نفسی تازه کند
بینوا .. ، “چینی نازک تنهائی من”
چند وقتی است تَرَک برداشته
پیشترها سازی داشت دلم،
مینواخت خوب و آرام .. اما حالا
ساز اینجاست ولی .. نه دلی مانده نه هیچ
برهوتی است دلم
نه گلی میروید نه گلی میماند
خاکش انگار نمک زار، چه بد
“به سراغ من اگر میآیید”
کاسه ای آب برایم کافی است
این بیابان تشنه است
جرعه ای آب حياتش بدهید
شعر هفته – اینروزها

کنج ایوان دلم
تنهائی
گاه و بیگاه سرک میکشد و میخندد
حالم اصلا خوش نيست
کودکی بود درون قفس احساسم که به یک،
چشم بر هم زدنی
طفلکی پیر شد و خانه نشین،
چشمها کمسو تر،
روزگارش تاریک
ساعت دیواری زنگ پایان زمان را چه هنرمندانه
به نوائی آرام مینوازد گاهی
حالم اصلا خوش نيست بیقرار است دلم
مضطرب
گیج
مشوّش
حساس
طفلکی این دل هم دل دارد!
شعر هفته – این شبها

امشب از آن شب هاست
نیمه ای از رخ ماه، خسته و ژولیده
نیم دیگر خواب است چهره اش ناپیداست
تاب مهتاب که آویزان بود از رخ شب،
دیگر آن بالاها
نه کسی حوصله دارد نه دلی مانده نه هیچ
قلمی بود کمی ذوق هزاران کلمه
به فنا رفت همین ذره که دنیایم بود
امشب از آن شب هاست
ته فنجان خبری نیست که نيست
قهوه را نوشیدم
همه تلخی و شَرنگ، همه تاریکی بود
خواب را هجّی کن
خواب تسکین و بلاگردان است
خواب زیباست اگر
قهوه ات تلخ ولی
روزگارت شیرین روزگارت زیبا
عشق هم باشد همسایه دیوار به دیوار دلت
امشب از آن شب هاست …
شعر هفته – شعر گفتم

من نمیدانم چرا شاعر شدم
خواب بودم،
کودکی، آن خانه، آن حوض الفباء
یک نفر من را صدا میزد، نمیدانم که بود!
چشم وا کردم
هزاران حرف، صدها جمله، ماضی و مضارع
گیج بودم منگ
میچرخید دنیا دور اعصابم، خدایا!
یک بيابان بی حواسی، یک بغل آشفتگی
من نمیدانم چرا شاعر شدم!
واژه ها را جمع میکردم، دوتا فعل و …
مگر شاعر شدن این است؟
کمی احساس دزدیدم
کمی عطر هوا را
ذره ای دیوانگی را صرف کردم
شعر گفتم
شعر گفتم …
شعر هفته – خاکستری

اصلا به من چه گاهگاهی حال من خوش نیست
یا شعرهایم خسته و خاکستری رنگ است
با استکانی چای و فنجانی پر از احساس
عاشق شدن گاهی پر از رنگ
و
شبی هم آه، بی رنگ است
اصلا چه فرقی میکند گلدان پای حوض
پژمرده باشد زرد باشد خواب باشد
پیراهنم آبی است، رنگ سال اما نیست
بگذار از مُد رفته باشد، هر چه باشد
من رنگ شب را دوست دارم روز هم زیباست
مهتاب را هم دوست دارم
چون که عمری است
معشوقه بی ادعای موج و درياست
اصلا بیا یک چند روزی ساده باشیم
من سادگی را دوست دارم
ساده زیباست
شعر هفته – برای تو

اصلا همین حوض و همین خانه برای تو
بوی گلاب و عطر نارنج و حیاطش هم برای تو
اصلا تمام برگهای قرمز پائیز … یادم رفت
ایوان برای تو صدای نم نم باران برای تو
کوچه برای تو همان چتر قشنگ یادگاری هم برای تو
یک شال گردن میگذارم گوشه دیوار،
نو نیست اما دوستش دارم .. برای تو
گلدان برای تو .. حصیر و جانماز و مُهر بی بی هم برای تو
یک نیمکت هم داشتیم، آنهم برای تو
یک جفت مینا، طفلکی ها دوستت دارند، آزادشان کن خواستی،
باشد برای تو
یک مشت پول نو، هزار و یک دعای خیر
یک جلد قرآن نفیس، آنهم برای تو
اصلا تمام روزهای خوب این دنیا برای تو .. برای تو
انصاف هم خوب است من هم سهم میخواهم
عمرم برای تو
اما
تو … برای … من
شعر هفته – سفر

سفر زيباست
میدانی، سفر با همسفر زیباست
سفر یک عادت دیرینه، یک رؤیا،
که پایانش گهی پیدا،
گه گنگ است، ناپیداست
برایت خورجینی دارم از شبتاب و فانوس
مبادا ماه خوابش برده باشد،
راه تاریک است .. ناهموار
برایت سفره ای دارم پر از نان، نوش جانت
دور باد از چشمهایت چشم بد، چشم حسود
کاسه ای آب و گلاب
چند برگ سبز، یک سینی، هزاران آرزوی خوب
یک دیوار رویش یادگاری،
یک قفس بی قفل، یک دنیا سپیدی
یک غزل، یک حوض، یک شاعر،
کمی موسیقی و پائیز، یک احساس
یک مصرع برای من، بخوان با من:
“سفر زیباست”