زار، پنجهی وَلم خورشید: با بوی چند تکه گِشتَه
گفتگو با نویسنده و پژوهشگر هرمزگانی "لیلا ملاحی زاده "

لیلا (لیلا) ملاحیزاده، نویسنده، پژوهشگر و هنرمند خودآموختهی هرمزگانی، متولد ۱۳۴۶ در بندرعباس است. او از سال ۱۳۸۰ فعالیت پژوهشی خود را با تحقیق دربارهی «بررسی سنتهای آسیبزا در فرهنگ بومی زنان جنوب» آغاز کرد و در ادامه به گردآوری ادبیات شفاهی قوم جَت در شرق هرمزگان پرداخت. وی علاوه بر پژوهشهای مردمنگارانه، در حوزههای آموزش و ترویج هنر نیز فعال بوده است. او سالها به عنوان رابط بهداشت در محلهی سورو بندرعباس فعالیت و همزمان به ترویج کتابخوانی میان کودکان و نوجوانان روستاهای شرقی استان پرداخته است.
به شکل خودآموخته نقاشی رنگروغن را آموخته و تجربهی آموزش نقاشی در مهدکودک و برگزاری مسابقات هنری برای کودکان در دههی ۸۰ را در کارنامه دارد.
آثار و نوشتههای او در نشریات گوناگونی از جمله «انسانشناسی و فرهنگ»، «بیدارزنی»، «خشونتبس» و «ماراک» منتشر شدهاند. از میان نوشتههایش میتوان به «در حصار سنت»، «میرَم»، «عباسک چرکی»، «وقتی با بیبی بودم»، «زیبو شیروون»، «پوسته» و «دامِنه» اشاره کرد. همچنین چند کتاب منتشر کرده است، از جمله:
بچهی باران (نشر جیبل، ۱۳۹۰)، جَت؛ طایفهای در شرق هرمزگان (نشر شیرازه، ۱۳۹۹)، سه قصه، سه بازی (نشر سومیتا، ۱۳۹۹)، کالِنگ؛ مجموعهی کولاژ با صدف برای نوجوانان (۱۴۰۰) و چند تکه گِشته با کمی کُندر (نشر سمت روشن کلمه، ۱۴۰۲)
او همچنین در دو مستند به عنوان پژوهشگر و دستیار فیلمساز همکاری داشته و مستند مستقلی با محوریت قوم جَت در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ ساخته است. او روایتگر فرهنگ و زیستجهان زنانهی جنوب است؛ زنی که میان نوشتن، نقاشی و پژوهش، پلی میزند از تجربهی شخصی تا حافظهی جمعی جغرافیایش.
چه چیزی باعث شد این پروژه بهخاص «چند تکه گِشته با کمی کُندر» شکل بگیرد؟ آیا تجربهای شخصی یا مشاهدهای خاص الهامبخش بود؟
آغاز داستان اینگونه بود که به عنوان راهنمای بومی، طی صحبت با دوست دیرینم صفورا، راه تحقیق را برای دوستی که توسط دوست دیگر معرفی شده بود، هموار کردم. در ادامه، وقتی در بطن ماجرا قرار گرفتم، تبدیل شد به تجربهای خاص برای من نیز؛ آنقدر خاص که نتیجهاش شد چند تکه گِشتَه با کمی کُندُر…؟
و اگر بارِ اولم نبود که مراسم زار را از نزدیک میدیدم، شاید داستان شکل دیگری به خود میگرفت.
در بخش ابتدایی کتاب، گریزی ظریف به معماری جنوب دارید. لطفا بیشتر در مورد این مواجهه توضیح میدهید؟
در بدو ورود به محلهی بلوکیهای بندرلنگه و دیدن نمای بیرونی عمارتهای قدیمی شهر، انتظار داشتم وارد خانهای شوم با همان ویژگیهایی که در کودکی دیده بودم؛ اما برخلاف تصورم، آنگونه نبود.
در ابتدا، خواننده را سوار بر بالِ یادِ خود بردم به حالوهوای خانههای دلباز گذشته در جنوب… و ادامهی داستان.

چرا مراسم زار را انتخاب کردید؟ آیا این مراسم اهمیت ویژهای در فرهنگ محلی دارد؟
در ابتدا، به عنوان راهنمای بومی با دوستی که در مورد موسیقیدرمانی تحقیق میکرد، همراه شدم. در آغاز، یکی از ما به عنوان پژوهشگر بومی با نگاهی بومی، و دیگری به عنوان پژوهشگری با نگاه آکادمیک به موضوع، راهی این سفر شدیم. خروجی این سفر و تجربههایی که در این مراسم کسب کردیم، به یقین یکسان نیست.
آنچه من شاهدش بودم، صحنههایی عجیب از تئاتری بود با سناریویی بسیار قوی، با بازیگرانی حرفهای و درخور ستایش. به نظرم این شاهکارهای هنری با ریشهی فرهنگی غنی، قابلیت آن را دارند که در بهترین تالارهای جهان پیش روی صدها هزار تماشاگر به نمایش درآیند.
چطور اطلاعات را جمعآوری کردید؟ مصاحبه، مشاهده میدانی، زندگی در میان مردم یا چیز دیگری؟
در واقع گزارش رویدادی از یک سفر است که بر پایهی مشاهدات عینی و پیشینهی فرهنگی نویسنده شکل گرفته است؛ پیشینهای که در حافظهی جمعی مردمان جنوب به وفور میتوان یافت.
برای من سبکی از نوشتن شده، بیآنکه به گونهای دیگر نوشتن بیندیشم. سبکی که خود، آگاهانه انتخاب کردم و به درونش راه یافتم و قلم زدم. در کتاب جَت نیز به همین شیوه عمل کردم. گویا با این گونه نوشتن بهتر ارتباط میگیرم. سرِ صحبت باز میکنم، میشنوم و شنیده میشوم، و همهی اینها میآید روی کاغذ. در گفتوگوها گیرندهی صرف نیستم؛ به نوعی تبادل دانش دوطرفه است بین من و مخاطبم.
در آثار شما زبان بومی نقش پررنگی دارد. چرا تا این اندازه به حضور زبان و واژگان محلی در متن اهمیت میدهید؟ و آیا استفاده از آن را نوعی حفظ میراث زبانی میدانید یا ابزار بیان دقیقتر احساسات؟
به خاطر اینکه در زبان بومی ما، با رشد همهجانبه پیش میرویم. این، گزینهایست برای پیدا کردن گنجهایی که از گذشته برای ما مانده و آگاه شدن به آنها؛ در عین حال، دید انتقادی هم بسیار لازم است.
در جایجای نوشتههایم ردی از زبان بومی پدیدار میشود؛ بخشی برای فراموشنشدن. در جاهایی نیز وقتی از واژگان بومی استفاده میکنم، بهتر میتوانم حق مطلب را ادا کنم.
مثلاً: «پیران خانواده تا بانگ پیشین، پنجهی پاها را به پنجهی وَلمِ خورشید میسپردند.» در اینجا واژهی وَلم خود از واژگان فارسی کهن است و خوشبختانه هنوز در زبان بومی ما رواج دارد. احساس میکنم همهی نکاتِ یک حس خوشایند را در خود جای داده است.
در فرایند تصویرگری کتاب، همکاری شما با سارا عباسی چطور شکل گرفت؟ و چقدر تصویرگری را در انتقال حس داستان مؤثر میدانید؟
از آنجایی که تا حدودی دستی بر نقاشی دارم، موقع نوشتن متن، تصویر آن را نیز در ذهن مجسم میکردم. بعد از اتمام متن، از طریق همکار ارجمندم آقای سید کامل افتد با خانم سارا عباسی آشنا شدم.
پس از گفتوگو در خصوص تصاویری که برای کتاب نیاز داشتم، سارا به بهترین نحو ممکن با متن ارتباط برقرار کرد و آن را تصویرگری نمود.
در آخر خواهش کردم تصویری از جن نیز در کتاب داشته باشیم که ایشان قبول زحمت کردند و در نهایت، تصویری از جن، از نگاه سارا به کتاب اضافه شد.
در اینجا لازم میدانم از هر دو عزیز تشکری ویژه داشته باشم، چرا که بخش بزرگی از جذابیت کتاب، مدیون تصویرگری خوب سارای عزیزم است.
وقتی برای نخستینبار نقاشیهای سارا عباسی را دیدید، چه حسی داشتید؟ به نظرتان او تا چه اندازه توانسته تصویر ذهنی شما از متن را بازآفرینی کند؟
در این خصوص باید بگویم شاددستِ سارا عباسی، دختر هنرمند و تصویرگرِ کاردرستِ دیارمان، مایهی افتخارمان است. هر تصویری که موقع نوشتن متن این کتاب تجسم میکردم، سارا با مهارت مثالزدنی به تصویر کشیده است. وقتی نقاشیها را دیدم، اشک شوق در چشمانم حلقه زد…
در مسیر شکلگیری این کتاب، چه بخشی از پژوهش برایتان دشوارتر بود؟ آیا خاطرات کودکی و قصههای محلی نقش الهامبخش داشتند؟
پژوهش کاریست بس سخت و زمانبر؛ پژوهش هزینهبر است و تاوانی نیز دارد. در خصوص شکلگیری این کتاب، هر آنچه دیدم، شنیدم و پرسیدم، به نثر درآوردم.
در مورد دو بخش آغازین و پایانی کتاب نیز، رجوع کردم به خاطراتی که از گذشته و دوران کودکی در پستوی ذهنم داشتم.
در روزگاری نهچندان دور، چه پردِماغ گرد هم میآمدیم و به چیچکای شبِ بزرگترها گوش میسپردیم! وقتی پای قصههای اسرارآمیز جنها به میان میآمد، با اشتیاق بیشتری گوش فرا میدادیم. هر چه قصهها ترسناکتر، گوش ما بچهها تیزتر و قوهی تخیلمان قویتر…
نگاه شما به آیین زار در کتاب بسیار انسانی و در عین حال نمادین است. چطور این تجربه را از زاویهای متفاوت دیدید و به درکی تازه از آن رسیدید؟
برداشتها شخصی است. پدیدهی زار برای منِ بومی تا زمانی که از نزدیک ندیده بودم، رمزگونه و رازآلود بود. اما وقتی از نزدیک شاهد اجرای آن بودم، چیزی جز رهایی از درد و حرمان و آزاد شدنِ وجد به واسطهی آواز و موسیقی نبود.
آنگاه که به زاردچاران نگاه میکردم، انسانهای درماندهای را میدیدم که به یمن تابوها و باورهای غلطِ حاکم، تنها راه فرار از این سلطه را پناه آوردن به جن، زار و باد میدانند.
به درکی رسیدهاند، درست یا نادرست، که به واسطهی زارها میتوانند از درون خود آزادانه طلوع کنند و از آن لحظه به بعد، هر رفتار و کرداری از آنان سر بزند، گردنِ زارها و بادها و جنهاست.
اینگونه مراسم و توسلها طی سالیان، با لایههایی از وهم، خیال و باورهای ساختهوبافتهی ذهن افراد مختلف، به این شکل پرورده شده است.
به نظر شما ادبیات مردمنگارانه چه نقشی در پویایی فرهنگ بومی دارد؟ و چطور میتواند میان واقعیت و خیال، حقیقت آیینها را زنده نگه دارد؟
در خصوص تأثیرگذاری اینگونه داستانهای مردمنگارانه، هدف معرفی تاریخ و فرهنگ بومی است؛ جامهای که به واسطهی داشتههای فرهنگی غنیاش، نیازش پویایی است تا در آن به رشد و نمو و بالندگی برسد.
جامعهای که تلاش میکند ایستا نباشد و به تواناییهای خود واقف شود تا بتواند از داشتههای فرهنگیاش به بهترین نحو ممکن بهره ببرد.
ما میتوانیم با ثبت حقایق، به دور از اغراقگری، به پویایی اینگونه مراسمات کمک کنیم. باید خصوصیات منحصربهفرد ریشههای فرهنگی خود را بشناسیم و به آن بها دهیم تا در آینده ریشهگمکرده و ازخودبیگانه نباشیم. و بهترین راه، ثبتِ حقیقتِ امر است.
در پایان، از برنامههای آیندهتان بگویید. آیا کتاب «جَت» یا ترجمههای بلوچیتان را ادامه خواهید داد؟
به قدرِ وسع، تلاشی هست تا ببینیم چه اُفتد…
امیدوارم بتوانم کتاب جَت؛ طایفهای در شرق هرمزگان را با یک ویرایش تازه به چاپ برسانم.
در خصوص ترجمه، تاکنون بیش از بیست قصهی کودکان از نویسندگان مطرح جهان را به زبان بلوچی (جتهای شرق استان) ترجمه و برای سایت دادارچهی قصهگویی ارسال کردهام.
دو قصه از میان آنها، نوشتهی خودم است: بچهی باران و تابستان دور است یا نزدیک. این دو قصه برگرفته از بازیهای کودکانهی بچهها در استان هرمزگان است.