شعر هفته – شعر گفتم

من نمیدانم چرا شاعر شدم
خواب بودم،
کودکی، آن خانه، آن حوض الفباء
یک نفر من را صدا میزد، نمیدانم که بود!
چشم وا کردم
هزاران حرف، صدها جمله، ماضی و مضارع
گیج بودم منگ
میچرخید دنیا دور اعصابم، خدایا!
یک بيابان بی حواسی، یک بغل آشفتگی
من نمیدانم چرا شاعر شدم!
واژه ها را جمع میکردم، دوتا فعل و …
مگر شاعر شدن این است؟
کمی احساس دزدیدم
کمی عطر هوا را
ذره ای دیوانگی را صرف کردم
شعر گفتم
شعر گفتم …