شعر هفته / لیلا طیبی (رها)
من،
چه غریبانه،،
میان این همه تنهایی،،،
جا ماندهام!!!
***
از تو چه پنهان!
خودت به کنار،
از یادت هم،،
شراب میریزد.
***
تاریخش را نمیدانم!
فقط،
به قدمت
کلاغهای تاریخ دوستت دارم…
***
باور کردنی نیست،
اما،،،
هر صبح خورشید
از شانههای تو طلوع میکند.
***
برایم،،،
اگرچه ﺗﻮﻓﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
بودن در این شهر سیمانی،
ﺍﻣﺎ،،،
ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ پنجرهها،
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ!
***
از اینجا نرو!
…
در این شهر،
برای رفتگان
دیگر فاتحه هم نمیخوانند!
***
احساساتم گل دادهاند!
از رقص پروانهها
در درونم میفهمم.
***
اندیشههای کهنه
صدها کارتُنکِ منحط
در ذهنم تنیدهاست.
***
ذهنم،،،
اشغال میشود،
زیر قدمهایی که؛
بر نداشتی!
***
غریبانه پرسه میزنم،
در کوچههای شهر…
هیچ چیز آشنای من نیست؛
جز:
غم هزار سالهی تو!
***
نسیم زمزمهکنان:
گلهای رازقی
بوی تو را دارند!
***
تو،،،
کنج اتاقت
تنهایی را به آغوش کشیدهای
و من گوشهای از دنیا؛
خاطراتت را…
تواردی دردناکست
عشق!