شعر کوتاه – سوسن جعفرزاده
لبریز از رایحه ی زندگی
گرم و چابک
مادیان چموش احساس
میتازد در پهنه ی دشتهای سبز ذهنم؛
می گشایم دیده ی ادراک را
سترون مانده است شوق دیدار
….
باور
درخت کهنسال
ایستاده بر باوری ریشه دار؛
مأوای صبورِ هیاهوی پرندگان عاشق؛
همبازیِ مهربان هوهوی باد؛
سایبان خنک رهگذران خسته؛
تاب می آوردکوبه های دارکوب پیر را
نمی هراسد از تغییر!
….
مرداب”
بی رمق
آرام
بوی سکون گرفته
به تیرگیِ لجن گراییده عمق زلالش
مأوای خرچنگهای پیر شده اکنون؛
محبوبه ی دیرین نیلوفران!
….
هوس”
ستاره می زند به سنگ توهم
ماه بر میگیرد از برکه به تور
خیره سر کودک هوس
رام نمی شود
خام پرورده
خیال وصال را