گلخورک

ارسال شده در ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، توسط بهادر برخه نفر اول بزرگسالان مسابقه داستان نویسی کمیته دانشجویی بندر خمیر

درجنوب کشور ایران شهر تالابی زیبایی وجود دارد ، بنام بندر خمیر.

بندر خمیر با ساحل بسیار زیبا و چشم نوازش سبب شده که مردمش همیشه برای تفریح به ساحل بروند وهمچنین از شهرهای دور و نزدیک افراد زیادی برای دیدن تالاب و ساحل به آنجا بیایند، تا از منظره زیبای ساحل دریا و پوشش گیاهی تالاب که همان درختان همیشه سبز حرا هست لذت ببرند. مردمان این بندر عاشق جنگلهای حرا و ساحل شون هستن وتمام سعی وتلاش خود را در جهت حفاظت از جنگلهای حرا و تالاب بین المللی خورخوران بندر خمیر انجام میدهند و در روز مشخصی از هفته دوست داران طبیعت در این شهر باهم به ساحل می روند و تالاب را از زباله های که بعضی از گردشگران در ساحل رها میسازند و یا زباله هایی که توسط جریان آب از دور دست ها به ساحل می آید را جمع آوری میکنند تا همچنان ساحل زیبا بماند و به جانداران تالاب نیز آسیبی نرسد.

تالاب خورخوران بندر خمیر زیستگاه گونه های جانوری زیادی میباشد. پرندگان پستانداران ماهی ها و آبزیان دوزیست از جمله گونه هایی هستند که در تالاب زندگی میکنند.

یکی از گونه هایی که در تمام نقاط این تالاب زندگی میکند گونه دو زیستی به نام گلخورک میباشد.

و داستان ما از آنجایی شروع میشود که در یکی از روزها درکنار جنگلهای حرا اتفاقی رخ میدهد.

در این تالاب گلخورک کوچولویی که تازه متولد شده و هنوز دنیای اطراف خود را خوب نمیشناسد زندگی می کرد. آن روز او به همراه پدر و مادرش قرار بود به دیدن آقای صدف برود ، آقای صدف از دوستان قدیمی آنها بود که به تازگی از سفر سالیانه اش برگشته بود. وآنها حسابی دلشان برای او تنگ شده بود ، آنها از خانه شان بیرون آمدند .

راستی گلخورکها در سوراخهایی که در زمینهای گلی یا گلی همراه ماسه در ساحل برای خودشان درست میکنند ، زندگی میکنند.

آنها پیش صدف رفتن صدف بسیار مهربان و دوست داشتنی بود.

پدر و مادر گلخورک کوچولو مشغول صحبت کردن احوال پرسی با صدف شدن . ناگهان متوجه شدن که یک خانواده از آدمها آمدن کنار ساحل برای تفریح و لذت بردن از ساحل وجنگل حرا ، گلخورک کوچولو که تا به حال انسانها را از نزدیک ندیده بود . پرسید اینها چه موجوداتی هستن مادرش گفت اینها آدمها هستن که همیشه برای تفریح میان کنار ساحل .

صدف گفت: خدا کنه دیگه زباله نریزن و اشک از چشمانش سر ازیر شد.

او یاد همسرش افتاد که سال قبل در کیسه نایلونی که آدمها در ساحل رها کرده بودند گیر افتاد و مرد. پدر ومادر گلخورک کوچولو به او دلداری دادن وگفتن ناراحت نباش ما همیشه کنارت هستیم و تو را دوست داریم وتنهایت نمیگذاریم.

درهمین حین که آنها مشغول صحبت بودن گلخورک کوچولوی ما کنجکاو شده بود که آدمها را از نزدیک ببیند  و به سمت آنها حرکت کرد و به آنها بسیار نزدیک شد و مشغول تماشای آنها شد. که ناگهان بچه های که آنجا گل بازی میکردن متوجه حضور او شدن و دیدن که او بسیار به آنها نزدیک است . تصمیم گرفتن که اورا بگیرند. آنها به سمت او دویدن او که متوجه حرکت بچه ها به سمت خودش شد ترسید و جیغ زد، کمک کمک. پدر و مادرش که متو جه شدن با سرعت به سمت او حرکت کردن ، صدف فریاد زد همه برید توی سوراخها. به گلخورک کوچولو هم گفت زود باش برو درون نزدیک ترین سوراخ زود باش زووووود.

گلخورک کوچولو به خودش اومد و خیلی سریع به سمت نزدیک ترین سوراخ رفت و درون اون سوراخ پنهان شد و از دید بچه ها ناپدید شد.

بچه ها که دیدن او فرار کرده به سمت پدر و مادرش دویدن تا شاید اونها را بتوانند بگیرند . صدف متوجه شد و گفت دارن میان سمت شما سریع پنهان شوید ،زود برید توی سوراخها زووود باشید زود.

اونها هم رفتن توی سوراخها شون وصدف هم زیر آب و گل خودش رو ناپدید کرد. هرچقدر بچه ها موندن، اونها بیرون نیومدن و اونا رفتن سراغ سوراخی که گلخورک کوچولو توش بود و منتظر شدن شاید اون بیاد بیرون .

اما هرچقدر موندن اون بیرون نیومد و آب دریا شروع به بالا آمدن به سمت ساحل کرد. گلخورک کوچولو متوجه شد که سورا خی که او توش پنهان شده. خانه گلخورکها نیست و به هیچ طرف راه نداره . بلکه اون محفظه بطری آب هست که قبلا آدمها تو ساحل رها کردن و توی گلها این شکلی مدفون شده. اون خواست بیاد بیرون اما متوجه شد که هنوز اون بچه ها منتظر او هستن ، او رفت پایین و منتظر شد تا اونا بروند .

گلخورک کوچولو خیلی ترسیده بود و قلبش تند تند میزد و به پدر مادرش فکر میکرد نمیدونست برای اونا چه اتفاقی افتاده. او تصمیم گرفت تا تاریک شدن هوا اینجا بمونه و بعد بره دنبال پدر مادرش بگرده ، مدتی که گذشت خوابش برد.نزدیکای غروب آدمها با بچه هاشون رفتن وآب هم بالا ترمیومد تا جایی که رسید به جایی که آدمها نشسته بودن و زباله هایی که اونها جا گذاشتن روی آب گرفت.

مامان بابای گلخورک کوچولو و صدف با رفتن آدمها بیرون اومدن وشروع کردن دنبال گلخورک کوچولو .

اما هیچ اثری ازش نبود . تمام گلخورکها و خرچنگهای کنار ساحل هم اومدن کمک شون. هرچه صدا زدن اون پیدایش نشد. تمام سوراخهای گلخورکها رو هم گشتن اما خبری از گلخورک کوچولو نبود مادرش بیقراری میکرد و صدف به او دلداری میداد و میگفت حتما پیداش میکنیم من مطمئنم که بچه آدمها اون رو نتونستن بگیرن اون خیلی زرنگ و چالاکه.  

در همین زمان دوباره آب دریا شروع کرد به پایین آمدن، جزرو مد . و از بد روزگار یک کیسه نایلونی که چند تکه استخوان داخلش بود هم سوار بر آب به سمت دریا میامد به درب ظرف آبمعدنی برخورد کرد وهمانجا گیرکرد واستخوان داخل درب آبمعدنی گیر کرد و راه خروج مسدود شد. گلخورکها همچنان گلخورک کو چولو را صدا میکردند یکی از گلخورکها نزدیک سوراخ گلخورک کو چولو شد و اورا صدا میزد. ناگهان گلخورک کوچولو صدای اورا شنید وبیدار شد و به سمت بالا شنا کرد اما درب مسدود

شده بود. او صدا زد من اینجا هستم گیر افتادم. کمک کمک کمکککک

گلخورک جوانی که نزدیک او بود صدایش راشنید به سمت او آمد هر کاری کرد نتوانتست اورا نجات دهد گفت :

صبر کن من میروم به پدر ومادرت خبر بدم و کمک بیارم اصلا نگران نباش.

او به سمت آنها رفت همه دور مادر گلخورک کوچولو که خیلی نگران بود جمع بودن که صدای اورا شنیدن که میگفت پیداش کردم اون زده است.

همه خوشحال شدن مادرش گفت: کجاست. گفت: توی یک بطری گیر افتاده. همه به سمت بطری حرکت کردن

مادرش صدا زد خوبی ؟ گفت: آره خیلی خوبم وخوشحالم که صداتون رو دوباره میشنوم.

اونا هر کاری کردن نتونستن زباله ها رو از درب آبمعدنی بیرون بیارن.

گلخورک کوچولو از پایین هم هر کاری کرد نتونست اونا رو بیرون بیاره ودر سفت تر بسته شد خرچنگها جلو اومدن اما نتونستن کاری بکنن اونا رفتن سراغ خرچنگ پیر او بسیار دانا بود اما او گفت کاری ازدست ما ساخته نیست اما فردا سه شنبه است. و دوستداران طبیعت برای پاکسازی ساحل میان . حتما میبنن و اون رو نجات میدن اونا آدماهای خیلی مهربونی هستن . اگه اونها نبودن تا الان تالابی برای زندگی خودمون وجود نداشت. پس تنها راه همینه که منتظر بمونیم تا فردا . اما تا جایی که میتونیم گلها رو از روی ابمعدنی بزنیم کنار تا اونها اون رو ببینند اونا شروع کردن اما گل اون قسمت خیلی سفت بود چون بالا ترین نقطه بود ولی تلاششون رو میکردن . آفتاب صبح سه شنبه در تالاب خورخوران بندرخمیر داشت طلوع میکرد اما آنها مقدار کمی از گلها رو تونسته بودن کنار بزنند. پدر مادر گلخورک کوچولو خیلی نگران بودن. اخه او از دیروز چیزی نخورده بود و داشت ضعیف میشد. نزدیکای بعد از ظهر بود که یکی از گلخورکها خبر آورد که اونها از سمت شرق شروع کردن و داران میان به این سمت همه خوشحال بودن و دعا میکردن که خداکنه اونها زباله های این طرف رو هم ببینند .

همچنان منتظر موندن اونها داشتن به سمت آنها میومدن اما زباله های زیادی رو مردمی که برای دیدن ساحل میومدن ریخته بودن و همین کار حرکت اونها روکند کرده بود. ساعتی گذشت و نزدیکای اونها بود که کیسه هایی که اونها اورده بودند پر شد و زباله ها رو جمع کردند وسوار

ماشین کردند و رفتن.  مادر گلخورک کوچولو شروع کرد به گریه کردن این چه اتفاقی بود چرا بعضی از آدمها  زباله میریزن. اخه مگه اونا نمیدونند که ما توی این طبیعت زندگی میکنیم وتالاب خانه ما هم هست .خرچنگ پیر گفت: دعا کنید نا امید نشید. حتما خدا راهی را برای ما باز خواهد کرد .

در همین زمان یک خانواده آدمها اومدن اونجا. یک خانواده جوان با دو تا دختر بچه کوچولو اونجا نشستن همه با دیدن آدمها نا پدید شدن. اما خرچنگ پیر گفت: من اونا رو میشناسم اونا هر هفته میان اینجا وهیچ زباله ای نمیریزند. او درست میگفت این خانواده هر روز که میرفتن توی طبیعت دو تا کیسه با خودشون میبردن یک کیسه برای زباله های خودشان ویک کیسه هم برای زباله های دیگه ، اونها که تفریح شون تمام شد کیسه ها شون رو برداشتن و رفتن تا زباله ها رو جمع کنند دوتا دختر کوچک شون هم همراه با پدر و مادرشون زباله ها رو جمع میکردن . دختر کوچولوها متوجه ظرف آبمعدنی شدن که توی گلها چسپیده بود و یک کیسه ی نایلون هم روی سرش بود خواستن اون رو بیارن از توی گل بیرون که دیدن سفت چسپیده اونا بابا شون رو صدا کردن تا بیاد و اون ظرف رو از توی گل بیرون بیاره پدرشون اومد و ظرف رو از تو ی گل بیرون کشید که متوجه شد یک گلخورک کوچولو توی اون گیر افتاده ، اون رو نشان بچه هاش داد وگفت ببینید ریختن زباله توی طبیعت باعث میشه این ابزیان زنده به گور بشوند و اینجوری بمیرند . کیسه را از درب بیرون آورد و آب ظرف را روی زمین ریخت و گلخورک کوچولو را از ظرف بیرون آورد . انها به او نگاه کردن او به سرعت به سمت دریا حرکت کرد پدر مادرش و بقیه همه این صحنه رو دیدن و به استقبال گلخورک کوچولو رفتن. اونا خیلی خوشحال بودن که دوباره سالم در کنار هم هستند. خرچنگ پیر گفت: خداکنه همه آدمها مثل این آدمهای خوب باشند تا دیگه به ما آسیب نزنند. اون روز توی تالاب همه شاد بودن وخبر نجات پیدا کردن گلخورک کوچولو تو تالاب پیچید.

پدر اون خانواده به بچه هاش گفت : این طبیعت میراث گذشتگان نیست بلکه این طبیعت امانت آیندگان هست و ما باید امانت دار خوبی برای نسل آینده مان باشیم تا آنها هم بتوانند از این طبیعت استفاده ببرند . به طبیعت برید از دیدن اون لذت ببرید ولی تنها چیزی که تو طبیعت از خودتون به یادگار میگذارید ردپایتان باشد ودیگر هیچ.

تقدیم به دوستداران طبیعت و همه ساکنین دیار جنگلهای سرسبز حرا بندر خمیر

newsletter

عضویت در خبرنامه

زمانی که شماره جدید منتشر شد، ما شما را با خبر میکنیم!